از وستفاليا تا ماستريخت: از ناسيوناليسم تا فراناسيوناليسم
از وستفاليا تا ماستريخت: از ناسيوناليسم تا فراناسيوناليسم
از وستفاليا تا ماستريخت: از ناسيوناليسم تا فراناسيوناليسم
نويسنده:دکتر صادق زیباکلام
مورخين، علماي علم سياست و روابط بين الملل قرن هفدهم (1648) وستفاليا را کم و بيش پايان فئوداليسم و تولد عصر دولت- ملت مي دانند.در قريب به هشتصد سال حاکميت ساختار فئوداليته بر اروپا عناصري به نام «ملت»، «کشور»، «مليت» کمرنگ و عناصر ثانويه سياسي- اجتماعي در اروپا بودند. در عصر فئوداليسم وابستگي اجتماعي يا به تعبير جامعه شناسي امروزي «Social Cohesion» مذهب و وابستگي به خاندان هاي اشراف و در مرتبه بعدي امپراتوري ها بودند. اروپايي ها مقدم بر آنکه اسپانيولي، ايتاليايي، بريتانيايي، فرانسوي، اتريشي يا آلماني باشند، بيشتر کاتوليک، پروتستان، ارتدوکس، ژزوئيت، بنديکت و... بودند؛ يا تعلق به خاندان يا منطقه هابسبورگ ها، نورمن ها، ويليام ها، جنوايي ها، ونيزي ها، فلورانسي ها، اسکاتلندي ها، بوربون ها و... داشتند، يا به گونه يي کمرنگ تر احساس تعلق يا وابستگي به امپراتوري عثماني، پروس- مجار، روسيه و... مي کردند. اما در نتيجه تحولات بنيادي که از قرن پانزدهم به اين سو اروپا را تکان داد (رنسانس، عصر سفرهاي دريانوردي، کشف قاره امريکا، انقلاب تجاري، مرکانتاليسم و...)، ساختار کهن نظام فئوداليته، به تدريج فروريخته و نظام جديد دولت- ملت شکل گرفت؛ نظامي که براساس آن وابستگي ها ديگر براساس کليسا، امپراتوري يا خاندان هاي بزرگ اشرافي اروپا نبود. وابستگي براساس ملت و مليت بود. اروپايي ها ديگر براساس کاتوليک بودن، پروتستان بودن، جنوايي يا هابسبورگي بودن هويت خود را تعريف نمي کردند بلکه بر اساس آلماني بودن، فرانسوي بودن، انگليسي بودن، ايتاليايي بودن و... هويت جديد خود را تعريف مي کردند. حاجت به گفتن نيست که ناسيوناليسم مولود طبيعي و اجتناب ناپذير عصر جديد بود؛ مولودي که آينده اروپا و به تبع آن آينده دنيا را رقم زد.
از ناسيوناليسم روايت هاي مختلفي شده؛ به ناسيوناليسم رويکردهاي متفاوتي شده و با گذشت قريب به چهار قرن از تولد آن، هنوز ميان صاحبنظران علم سياست اجماعي نظري پيرامون آن وجود ندارد. کارل مارکس ريشه هاي پيدايش آن را در مناسبات اقتصادي جست وجو کرد در حالي که هگل به سراغ تاريخ و توين بي به دنبال تمدن رفت. اگر درخصوص اسباب و علل و ريشه هاي جامعه شناختي ناسيوناليسم هنوز اجماعي به وجود نيامده است، اما درخصوص برخي از آثار آن به نظر نمي رسد که اختلاف نظر زيادي وجود داشته باشد. شايد سخني به اغراق نرفته باشد اگر کسي ادعا نمايد يکي از برجسته ترين آثار ناسيوناليسم جنگ بوده باشد.
دست کم تاريخ اروپا از وستفاليا به اين سو گواه صادقي بر اين مدعاست. از جنگ ها و درگيري هاي قرون هجدهم و نوزدهم هم که بگذريم دو جنگ جهاني در اروپا به فاصله 20 سال از يکديگر گواه اين ادعاست؛ دو جنگي که روي هم باعث از بين رفتن50 ميليون نفر در نيمه نخست قرن بيستم شدند. ناسيوناليسم آنچنان بدل به نيروي محرکه اصلي در اروپا و عرصه بين الملل پس از پايان جنگ جهاني دوم (1944) شده بود که بسياري خطر آن را خيلي بيشتر از رقابت ايدئولوژيک ميان شرق و غرب مي پنداشتند. سارتر در مخالفت و انزجارش از ناسيوناليسم از جمله ناسيوناليسم فرانسه که سمبل آن ژنرال دوگل و «گليسم» بود اظهار داشت رويارويي ميان شرق و غرب، خطري بالقوه است که ممکن است هرگز هم به وقوع نپيوندد، در حالي که ناسيوناليسم از بدو تولدش تاکنون ده ها جنگ و درگيري را به قيمت جان ميليون ها انسان به اروپا تحميل کرده است. ناسيوناليسم چه در قالب رقابت هاي شديد اقتصادي، چه در قالب اختلافات عديده مرزي، چه در قالب فخر و مباهات به پرچم دو، سه يا چند رنگ کشور، چه در قالب باليدن به افتخارات و ميراث گذشته، چه در قالب احساس احمقانه برتري نسبت به اقوام و ملل ديگر، چه در قالب جلوه هايي همچون نژادپرستي، نازيسم، فاشيسم، ضديهوديت (آنتي سمتيسم)، احساسات ضدخارجي، ضداعراب، ضدآفريقايي ها، ضدمسلمانان، ضدمومشکي ها و آسيايي ها و قس عليهذا، بدون ترديد جدي ترين و قوي ترين نيروي سياسي و اجتماعي در پايان جنگ جهاني دوم و آغاز عصر جديد بود. نه تنها هيچ صاحب نظر، انديشمند و متفکري در آغاز نيمه دوم قرن بيستم باور نمي کرد که ناسيوناليسم در روزگاري نه چندان دور، بدل به نيرويي کم رنگ و درجه سوم و چهارم خواهد شد، بلکه همگان منتظر بودند ببينند چهره کريه ناسيوناليسم مجدداً کدام جنگ و درگيري، کدام بحران و مصيبت را به اروپاييان تحميل نمايد.
آيا ناسيوناليسم در بالکان شعله هاي جنگ بعدي را شعله ور خواهد ساخت يا در مديترانه ميان يونان و ترکيه بر سر قبرس. آيا اختلافات ميان انگلستان و اسپانيا بر سر جبل الطارق ناييره جنگ بعدي را شعله ور خواهد ساخت يا اختلافات تجاري، ميان فرانسه و آلمان بر سر تعرفه واردات فولاد يا صادرات مواد کشاورزي و ميزان پرداخت يارانه به کشاورزان شان بدون ترديد اگر صاحب نظر و انديشمندي در عرصه علوم سياسي يا روابط بين الملل به ويژه در سال 1950 در لندن، پاريس، ژنو، آمستردام و رم عرصه علوم سياسي يا روابط بين الملل بالاخص در اروپا در سال 1950 در لندن، پاريس، ژنو، آمستردام، رم، فرانکفورت، مادريد، ليسبون، کپنهاگ يا اسلو به خواب مي رفت و 50 سال بعدش در ابتداي قرن بيست و يکم از خواب برمي خاست نمي توانست باور کند که اروپايي که در سال 1950 آنچنان اسير و مقهور ناسيوناليسم بود، آنچنان در آتش لهيب عفريت ناسيوناليسم سوخته و زخم دار شده بود و آنچنان در معرض تهديد مجدد ناسيوناليسم قرار داشت، توانسته بوده باشد اين گونه خود را از چنگ و بال و از قيد و بندهاي 400 ساله آن رهايي بخشيده باشد.
27 کشور اروپايي که در برگيرنده يک جمعيت 300 ميليون نفري مي شود و تا سال 1950 بارها و بارها با يکديگر جنگيده بودند، توانسته اند به نحو باورنکردني ناسيوناليسم و عصر دولت - ملت را پشت سر گذارند. آلماني ها، فرانسوي ها و انگليسي هايي که در فاصله دو جنگ جهاني اول و دوم، ميليون ها تن از شهروندان يکديگر را کشته بودند تا مرزهايشان را تثبيت کنند، تا حاکميت شان را بر مناطق مورد اختلاف به کرسي بنشانند، تا به مخالفان و رقبايشان نشان دهند که بيدي نيستند که به اين بادها بلرزند و حق با آنهاست، اکنون به نحو باورنکردني و حيرت انگيزي همه آن احساسات و نگاه کردن ها را رها کرده اند. بيرقي که به خاطر به اهتزاز درآمدنش ميليون ها نفر کشته شده بودند، مرزهايي که به خاطر تحکيم و تثبيت شان سال ها اروپايي ها با يکديگر جنگيده بودند و ميليون ها نفر کشته و بي خانمان شده بودند، اکنون کم و بيش به کناري افکنده شده بودند. 27 ملت و کشور مستقل، به تدريج سيم خاردارها، گمرکات، پست هاي ديده باني، تشکيلات جاسوسي، اطلاعاتي و استراق سمعي، ويزا و رواديد کنسولگري را به تدريج جمع کرده اند و بدل به يک مجموعه بزرگ شده اند به نام اتحاديه اروپا داراي پول واحد شده اند، داراي قوانين و مقررات واحد شده اند، داراي پارلمان واحد شده اند، داراي سياست خارجي واحد شده اند، داراي سياست امنيتي و دفاعي واحد شده اند، به تدريج دارند ارتش هايشان را جمع مي کنند و عضو ارتش و اتحاديه اروپا مي شوند، بسياري از قوانين تجاري، مالياتي، اقتصادي، حتي قضايي، حقوقي، بهداشتي، محيط زيست تا راهنمايي و رانندگي شان را دارند يکسان مي کنند. چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک شهروند اروپايي از منتهي اليه شمال آن در نروژ و ايسلند، بتواند با يک دوچرخه، پياده يا با اتومبيل شخصي اش به راه افتاده و برسد به منتهي اليه جنوب آن در مديترانه بدون آنکه نيازي به پاسپورت، ويزا، خروجي يا ورودي داشته باشد؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد وقتي خاوير سولانا با دولت ايران اسلامي بر سر مساله هسته يي به مذاکره مي نشست، نمايندگي 27 کشور اروپايي و 300 ميليون اروپايي را بر عهده داشته باشد. چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد دانمارک، آلمان، چک، لهستان، مجارستان، انگلستان، فرانسه، ايرلند و... نمي توانند و مجاز نيستند سياست هاي مستقل اقتصادي، ديپلماتيک، تجاري، نظامي، امنيتي يا فرهنگي مستقلي با ايران يا امريکا برقرار کنند؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک ديپلمه يوناني مي تواند بدون نياز به هيچ کاغذ، مدرک و مجوزي سوار هواپيما شده و در لندن پياده شود. برود آنجا دانشگاه درس بخواند بدون پرداخت شهريه؟ چه کسي باور مي کرد يک پرستار بلغاري، مي توانست در بيمارستاني در شمال فرانسه به استخدام درآيد يا يک لوله کش يا جوشکار لهستاني مي توانست برود لندن يا ژنو کار کند؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک خارجي با کسب يک ويزا از يکي از کشورهاي عضو اتحاديه بتواند به 26 کشور ديگر سفر کند؟ چه کسي فکر مي کرد پيمان ها و ليگ هاي مختلف و متعدد نظامي و امنيتي ميان کشورهاي اروپايي تبديل شود به جام و ليگ باشگاه هاي فوتبال و جام اتحاديه باشگاه هاي فوتبال اروپا؟
اما همه اينها در ماهيت و ساختار جديدي به نام اتحاديه اروپا تحقق يافته. ناسيوناليسم البته هنوز در بخش هاي ديگري از جهان قرباني مي گيرد، اما در اروپا به دنيا نشان داد که مي توان در وراي بيرق، سيم خاردار، مليت، زبان، لهجه و... رفت و همچنان انسان باقي ماند. اروپا به جهانيان دارد نشان مي دهد به جاي تخليه احساسات ناسيوناليستي در جبهه هاي جنگ، مي توان آن را در يک زمين چمن چند صد متر مربعي فوتبال و بر سر يک توپ چرمي خالي کرد. شايد هنوز زود باشد که بسياري از اقوام و ملل از اروپا الگو بگيرند؛ اما اروپا توانسته نشان دهد به کمک دموکراسي يا در پرتو دموکراسي مي توان بسياري از دردها و زخم هاي گذشته تاريخي ميان اقوام، ملل و تمدن هاي ديگر را التيام بخشيد. اگر آلمان، فرانسه و انگلستان، اگر مجارها و لهستاني ها، اگر صرب ها و کروات ها بتوانند زخم هاي تاريخي چند صد ساله را التيام بخشند، آيا فلسطيني ها و اسرائيلي ها، ترک ها و ارامنه، کردها و اعراب، چچن ها و روس ها، پشتون ها و تاجيک ها، تاميل ها و سينکالي ها، بلوچ ها و فارس ها و... نمي توانند از الگوي اتحاديه اروپا الهام بگيرند؟
منبع:وب سایت دکتر صادق زیباکلام
/ع
از ناسيوناليسم روايت هاي مختلفي شده؛ به ناسيوناليسم رويکردهاي متفاوتي شده و با گذشت قريب به چهار قرن از تولد آن، هنوز ميان صاحبنظران علم سياست اجماعي نظري پيرامون آن وجود ندارد. کارل مارکس ريشه هاي پيدايش آن را در مناسبات اقتصادي جست وجو کرد در حالي که هگل به سراغ تاريخ و توين بي به دنبال تمدن رفت. اگر درخصوص اسباب و علل و ريشه هاي جامعه شناختي ناسيوناليسم هنوز اجماعي به وجود نيامده است، اما درخصوص برخي از آثار آن به نظر نمي رسد که اختلاف نظر زيادي وجود داشته باشد. شايد سخني به اغراق نرفته باشد اگر کسي ادعا نمايد يکي از برجسته ترين آثار ناسيوناليسم جنگ بوده باشد.
دست کم تاريخ اروپا از وستفاليا به اين سو گواه صادقي بر اين مدعاست. از جنگ ها و درگيري هاي قرون هجدهم و نوزدهم هم که بگذريم دو جنگ جهاني در اروپا به فاصله 20 سال از يکديگر گواه اين ادعاست؛ دو جنگي که روي هم باعث از بين رفتن50 ميليون نفر در نيمه نخست قرن بيستم شدند. ناسيوناليسم آنچنان بدل به نيروي محرکه اصلي در اروپا و عرصه بين الملل پس از پايان جنگ جهاني دوم (1944) شده بود که بسياري خطر آن را خيلي بيشتر از رقابت ايدئولوژيک ميان شرق و غرب مي پنداشتند. سارتر در مخالفت و انزجارش از ناسيوناليسم از جمله ناسيوناليسم فرانسه که سمبل آن ژنرال دوگل و «گليسم» بود اظهار داشت رويارويي ميان شرق و غرب، خطري بالقوه است که ممکن است هرگز هم به وقوع نپيوندد، در حالي که ناسيوناليسم از بدو تولدش تاکنون ده ها جنگ و درگيري را به قيمت جان ميليون ها انسان به اروپا تحميل کرده است. ناسيوناليسم چه در قالب رقابت هاي شديد اقتصادي، چه در قالب اختلافات عديده مرزي، چه در قالب فخر و مباهات به پرچم دو، سه يا چند رنگ کشور، چه در قالب باليدن به افتخارات و ميراث گذشته، چه در قالب احساس احمقانه برتري نسبت به اقوام و ملل ديگر، چه در قالب جلوه هايي همچون نژادپرستي، نازيسم، فاشيسم، ضديهوديت (آنتي سمتيسم)، احساسات ضدخارجي، ضداعراب، ضدآفريقايي ها، ضدمسلمانان، ضدمومشکي ها و آسيايي ها و قس عليهذا، بدون ترديد جدي ترين و قوي ترين نيروي سياسي و اجتماعي در پايان جنگ جهاني دوم و آغاز عصر جديد بود. نه تنها هيچ صاحب نظر، انديشمند و متفکري در آغاز نيمه دوم قرن بيستم باور نمي کرد که ناسيوناليسم در روزگاري نه چندان دور، بدل به نيرويي کم رنگ و درجه سوم و چهارم خواهد شد، بلکه همگان منتظر بودند ببينند چهره کريه ناسيوناليسم مجدداً کدام جنگ و درگيري، کدام بحران و مصيبت را به اروپاييان تحميل نمايد.
آيا ناسيوناليسم در بالکان شعله هاي جنگ بعدي را شعله ور خواهد ساخت يا در مديترانه ميان يونان و ترکيه بر سر قبرس. آيا اختلافات ميان انگلستان و اسپانيا بر سر جبل الطارق ناييره جنگ بعدي را شعله ور خواهد ساخت يا اختلافات تجاري، ميان فرانسه و آلمان بر سر تعرفه واردات فولاد يا صادرات مواد کشاورزي و ميزان پرداخت يارانه به کشاورزان شان بدون ترديد اگر صاحب نظر و انديشمندي در عرصه علوم سياسي يا روابط بين الملل به ويژه در سال 1950 در لندن، پاريس، ژنو، آمستردام و رم عرصه علوم سياسي يا روابط بين الملل بالاخص در اروپا در سال 1950 در لندن، پاريس، ژنو، آمستردام، رم، فرانکفورت، مادريد، ليسبون، کپنهاگ يا اسلو به خواب مي رفت و 50 سال بعدش در ابتداي قرن بيست و يکم از خواب برمي خاست نمي توانست باور کند که اروپايي که در سال 1950 آنچنان اسير و مقهور ناسيوناليسم بود، آنچنان در آتش لهيب عفريت ناسيوناليسم سوخته و زخم دار شده بود و آنچنان در معرض تهديد مجدد ناسيوناليسم قرار داشت، توانسته بوده باشد اين گونه خود را از چنگ و بال و از قيد و بندهاي 400 ساله آن رهايي بخشيده باشد.
27 کشور اروپايي که در برگيرنده يک جمعيت 300 ميليون نفري مي شود و تا سال 1950 بارها و بارها با يکديگر جنگيده بودند، توانسته اند به نحو باورنکردني ناسيوناليسم و عصر دولت - ملت را پشت سر گذارند. آلماني ها، فرانسوي ها و انگليسي هايي که در فاصله دو جنگ جهاني اول و دوم، ميليون ها تن از شهروندان يکديگر را کشته بودند تا مرزهايشان را تثبيت کنند، تا حاکميت شان را بر مناطق مورد اختلاف به کرسي بنشانند، تا به مخالفان و رقبايشان نشان دهند که بيدي نيستند که به اين بادها بلرزند و حق با آنهاست، اکنون به نحو باورنکردني و حيرت انگيزي همه آن احساسات و نگاه کردن ها را رها کرده اند. بيرقي که به خاطر به اهتزاز درآمدنش ميليون ها نفر کشته شده بودند، مرزهايي که به خاطر تحکيم و تثبيت شان سال ها اروپايي ها با يکديگر جنگيده بودند و ميليون ها نفر کشته و بي خانمان شده بودند، اکنون کم و بيش به کناري افکنده شده بودند. 27 ملت و کشور مستقل، به تدريج سيم خاردارها، گمرکات، پست هاي ديده باني، تشکيلات جاسوسي، اطلاعاتي و استراق سمعي، ويزا و رواديد کنسولگري را به تدريج جمع کرده اند و بدل به يک مجموعه بزرگ شده اند به نام اتحاديه اروپا داراي پول واحد شده اند، داراي قوانين و مقررات واحد شده اند، داراي پارلمان واحد شده اند، داراي سياست خارجي واحد شده اند، داراي سياست امنيتي و دفاعي واحد شده اند، به تدريج دارند ارتش هايشان را جمع مي کنند و عضو ارتش و اتحاديه اروپا مي شوند، بسياري از قوانين تجاري، مالياتي، اقتصادي، حتي قضايي، حقوقي، بهداشتي، محيط زيست تا راهنمايي و رانندگي شان را دارند يکسان مي کنند. چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک شهروند اروپايي از منتهي اليه شمال آن در نروژ و ايسلند، بتواند با يک دوچرخه، پياده يا با اتومبيل شخصي اش به راه افتاده و برسد به منتهي اليه جنوب آن در مديترانه بدون آنکه نيازي به پاسپورت، ويزا، خروجي يا ورودي داشته باشد؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد وقتي خاوير سولانا با دولت ايران اسلامي بر سر مساله هسته يي به مذاکره مي نشست، نمايندگي 27 کشور اروپايي و 300 ميليون اروپايي را بر عهده داشته باشد. چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد دانمارک، آلمان، چک، لهستان، مجارستان، انگلستان، فرانسه، ايرلند و... نمي توانند و مجاز نيستند سياست هاي مستقل اقتصادي، ديپلماتيک، تجاري، نظامي، امنيتي يا فرهنگي مستقلي با ايران يا امريکا برقرار کنند؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک ديپلمه يوناني مي تواند بدون نياز به هيچ کاغذ، مدرک و مجوزي سوار هواپيما شده و در لندن پياده شود. برود آنجا دانشگاه درس بخواند بدون پرداخت شهريه؟ چه کسي باور مي کرد يک پرستار بلغاري، مي توانست در بيمارستاني در شمال فرانسه به استخدام درآيد يا يک لوله کش يا جوشکار لهستاني مي توانست برود لندن يا ژنو کار کند؟ چه کسي 50 سال پيش باور مي کرد يک خارجي با کسب يک ويزا از يکي از کشورهاي عضو اتحاديه بتواند به 26 کشور ديگر سفر کند؟ چه کسي فکر مي کرد پيمان ها و ليگ هاي مختلف و متعدد نظامي و امنيتي ميان کشورهاي اروپايي تبديل شود به جام و ليگ باشگاه هاي فوتبال و جام اتحاديه باشگاه هاي فوتبال اروپا؟
اما همه اينها در ماهيت و ساختار جديدي به نام اتحاديه اروپا تحقق يافته. ناسيوناليسم البته هنوز در بخش هاي ديگري از جهان قرباني مي گيرد، اما در اروپا به دنيا نشان داد که مي توان در وراي بيرق، سيم خاردار، مليت، زبان، لهجه و... رفت و همچنان انسان باقي ماند. اروپا به جهانيان دارد نشان مي دهد به جاي تخليه احساسات ناسيوناليستي در جبهه هاي جنگ، مي توان آن را در يک زمين چمن چند صد متر مربعي فوتبال و بر سر يک توپ چرمي خالي کرد. شايد هنوز زود باشد که بسياري از اقوام و ملل از اروپا الگو بگيرند؛ اما اروپا توانسته نشان دهد به کمک دموکراسي يا در پرتو دموکراسي مي توان بسياري از دردها و زخم هاي گذشته تاريخي ميان اقوام، ملل و تمدن هاي ديگر را التيام بخشيد. اگر آلمان، فرانسه و انگلستان، اگر مجارها و لهستاني ها، اگر صرب ها و کروات ها بتوانند زخم هاي تاريخي چند صد ساله را التيام بخشند، آيا فلسطيني ها و اسرائيلي ها، ترک ها و ارامنه، کردها و اعراب، چچن ها و روس ها، پشتون ها و تاجيک ها، تاميل ها و سينکالي ها، بلوچ ها و فارس ها و... نمي توانند از الگوي اتحاديه اروپا الهام بگيرند؟
منبع:وب سایت دکتر صادق زیباکلام
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}